(ص نسبی )(منسوب به داغون ) نسبتی مر اهل مرو را و آنان بدان کس که بیع مکاعب و مداسات کند نسبت داغونی دهند. بدین نسبت مشهورست از دانشیان ابومحمد عبداﷲبن محمدبن ابراهیم بن یزید الداغونی . شیخی فاضل و ثقه ...

[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) داغان شدن .از هم پاشیدن . متلاشی شدن . رجوع به داغان شدن شود.

[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داغان کردن . از هم پاشیدن . متلاشی کردن . تارومار کردن . متفرق و پریشان کردن . رجوع به داغان کردن شود.

(ص ) صورتی و تلفظی از کلمه ٔ داغان متداول میان مردم تهران . رجوع به داغان شود.

(اِخ ) قریه ای است در بغداد. (تاج العروس ). گویا قریه ای بوده است دربغداد. (از معجم البلدان ). و رجوع به زاغونی شود.

(معرب، اِ) به لغت رومی به معنی لاغوس باشد که خرگوش است . (برهان ). رجوع به لاغوس شود.

(اِخ ) شهری از نواحی بوشنج (پوشنگ ) هرات که گفته شده در سال 31 هَ . ق . مسلمانان آنجا را عنوةً فتح کردند. (از تاج العروس ) (معجم البلدان ). شهری است از مضافات فوشنج در خاک هرات و در کتاب فتوح المسلمین ...

(اِ) بیخ حب السلاطین . (الفاظ الادویه ).

(اِخ ) بت مشهور و معروفی بود که فلسطینیان او را در غزه (داود 16: 23) و دراشدود (اول سموئیل 5: 1-3) و در بیت داجون حدود یهودا (یوشع 15:41) و در بیت داجون حدود اشیر (یوشع 19:27) و سایر اماکن پرستیدندی . ...

[ دارْ وَ ](اِخ ) دهی از دهستان دیره بخش گیلان غرب شهرستان شاه آباد. در 32 هزارگزی شمال باختری گیلان و یکهزار گزی باختر شوسه ٔ گیلان به سرپل ذهاب واقع و محلی است دامنه . گرمسیر. مالاریایی . سکنه ٔ آن ...

(ص ) متلاشی . در تداول عامه، درب و داغان ؛ سخت متلاشی و ازهم پاشیده . ◄ پراکنده . داغون (در تداول مردم تهران ).

(ص ) عیار و مکار و حرامزاده . (برهان ). آب زیر کاه . دغول . (برهان ). ناپاک . خشوک . (آنندراج ). جامغول . (جهانگیری ). محیل . سند. (آنندراج ). تبند. (برهان ).

(ص نسبی )(منسوب به داغون ) نسبتی مر اهل مرو را و آنان بدان کس که بیع مکاعب و مداسات کند نسبت داغونی دهند. بدین نسبت مشهورست از دانشیان ابومحمد عبداﷲبن محمدبن ابراهیم بن یزید الداغونی . شیخی فاضل و ثقه ...